خداتنهایارمن

  • خانه 
  • خدا زیباترین نگار خدایا من چه کنم ؟؟؟ خداتنهامخاطب خاص من  خداتنهامخاطب خاص من 
  • تماس  
  • ورود 

وقتی چشماتومیبندی  ..

12 فروردین 1400 توسط کوثر

وقتی چشماتو میبندی وبازمیکنی…به سرعت نور،تمام زندگی رو مرورمیکنی..

وقتی چشماتومیبندی انگارنه انگارکه داره ثانیه های عمرت میره …

اصلا .. وقتی چشماتومیبندی … کاش اگه قراره خواسته هاتونبینی … دیگه بازشون نکنی ..

عمری نشستیم وگفتیم اللهم عجل لولیک الفرج … هی گفتیم وچشمامونوبازکردیم وبستیم…

دیروز لابلای همه نفس هایی که کشیدم … فهمیدم بیخودپای چشمامونو به انتظارندیدنت بستیم وبازکردیم..

گنگم … نمیتونم بنویسم .. فکرکنم .. 

اصلافکرنمیکنم .. همون بهتربسته باشه نطق و چشم و گوش ودستوپای ما.. 

شایددستوپامون بستس که نمیتونیم ببینیمش ..شایدم ..

میدونی

شاید..نمیتونیم ببینیمت که دستوپامون بستس.. 

اما..شماکه مارو میبینی ?

 نظر دهید »

تو می ایی 

12 فروردین 1400 توسط کوثر

قشنگی بهار به اینه که ….. هوای دل عاشق هارو داره … هی میگیره … هی وامیشه.

دل بی توبه جان امد …. وقت است که باز ایی….

مشتاقی ومهجوری … دورازتو …

چنانم کرد

..دل توام گرفت ؟؟

دیده را فایده این است که دلبر بیند..

اگر همه سیگنالهای ذهنیم رو برات بنویسم… اونوقت باید بشینم تواین صفحات ..

 نظر دهید »

درد

20 آذر 1399 توسط کوثر

درد هم معنایی دارد 

اما معنای دردعلاوه برفهمیدن،میتواند چشیدنی باشد … ماننددرد های نهفته از خاطرات بردل 

میتواندکشیدنی باشد ..مانند درد نقاشی کودکی چندساله که پدرش راپشت میله های زندان …و خودش را پشت شیشه اتاقش میکشد 

میتوانددیدنی باشد .. مانند وقتی که تو اورا دوست داری ،و او دیگری را ..و تمام مهربانیهایت رابه حساب لطفت میگذارد وانسان دوستی ات 

میتوانددرد … خریدنی باشد 

مانند پسرک ۱۱ساله ای که درچهارراه،لابلای گلهای رز ،اینده اش را می فروشد تاخواهرکوچکش لذت خواندن ونوشتن را بچشد . 

اصلا درد ..انگار خیلی عجیب است 

منعطف است 

گاهی سخت میشود بحدی که کمرت میشکند زیربارش 

گاهی نرم ولطیف است که بادلت بازی میکندو چشمانت رامیزبان اشک میکند …

وگاهی…

گاهی دلم می خواهد …   دردهایت را بخرم .. دلت باهمه دردهایت ،چقدرمی ارزد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سکوت نکن ..

سکوت تو برایم درد دارد ……..

 نظر دهید »

همنشین

16 آذر 1399 توسط کوثر

امیرالمومنین علی علیه السلام فرمود:باتنهایی دمخورباش

تاباهمنشینان بد…..

 نظر دهید »

نامه

16 آذر 1399 توسط کوثر

​نامه عاشقانه از خانمی با تحصیلات ششم ابتدایی که ۱۱۵ سال پیش به شوهر پزشکش نوشته.

نامه خواندنی وعاشقانه پی نوشت،  یکصدوپانزده سال پیش نگارش یافته، از یک زن خانه دار یزدی است. وی برای همسرش که در خارج ازکشور، درس پزشکی می خوانده، چنین نوشته است.

  این نامه، در کتابخانه وزیری یزد، نگهداری  می شود.
      *بسم المعطّرٌ الحبیب*

تصدقت گردم، دردت به جانم،

من که مُردم و زنده شدم تا

کاغذتان برسد.

این فراقِ لاکردار هم مصیبتی شده زن جماعت را،

کارِ خانه و طبخ و رُفت و روب و

وردار و بگذار نکُشد، همین بی‌همدمی و فراق می‌کُشد.

مرقوم فرموده بودید به حبس گرفتار بودید. در دلمان انار پاره شد.

پری‌دُخت تو را بمیرد که مَردش اسیر امنیه‌ چی‌ها بوده و او بی‌خبر در اتاق شانهٔ نقره به زلف می‌کشیده..!!!

حیّ لایموت به سر شاهد است که حال و احوال دل ما هم کم از غرفهٔ حبس شما نبوده است.

اوضاع مملکت خوب نیست، کوچه به کوچه مشروطه‌ چی چنان نارنج‌ هایی چروک و از شاخه جدا بر اشجار و الوار در شهر آویزانند و جواب آزادیخواهی، داغ و درفش است و تبعید و چوب و فلک..!!!

دلمان این روزها به همین شیشهٔ عطری خوش است که از فرنگ مرسول داشته‌اید.

شب به شب بر گیس می‌مالیم…!!!

سَیّد محمود جان،

مادیان یاغی و طغیان‌گری شده‌ام که نه شلاق و توپ و تشر آقا جانمان راممان می‌کند و نه قند و نوازش بیگم باجی.

عرق همه را در آورده‌ام و رکاب نمی‌دهم، بماند که عرق خودم هم در آمده.

می‌دانید سَیّدجان،

زن جماعت بلوغاتی که شد، دلش باید به یک‌ جا قُرص باشد، صاحب داشته باشد، دلِ بی‌صاحاب، زود نخ‌کش می‌شود، چروک می‌شود، بوی نا می‌گیرد،

بید می‌زند، دل ابریشم است.

نه دست و دلم به دارچین‌ نویسی روی حلوا و شُله‌ زرد می‌رود، نه شوق وَسمه و سرخاب و سفیدآب داریم.

دیروزِ روز بیگم باجی، ابروهایمان را گفت پاچهٔ بُز،

حق هم دارد، وقتی آنکه باید باشد و نیست، چه فرق دارد، پاچهٔ بُز بالای چشم‌مان باشد یا دُم موش و قیطانِ زر.

به قول آقا جانمان دیده را فایده آن است که دلبر بیند.

شما که نیستید و خمرهٔ سکنجبین قزوینی که باب میلتان بود بماند در زیر زمین مطبخ و زهر ماری نشود کار خداست.

چلّه‌ها بر او گذشته، بر دل ما نیز. عمرم روی عمرتان آقا سَیّد.

به جدّتان که قصد جسارت و غُر زدن ندارم، ولی به واللّه بس است.

به گمانم آنقدری که در فالکوتهٔ طب پاریس، طبابت آموخته‌اید که به علاج بیماری فراق حاذق شده باشید، بس کنید، به یزد مراجعت فرمایید و به داد دل ما برسید، تیمارش کنید و بعد دوباره برگردید.
دلخوشکُنکِ ما همین مراسلات بود که مدّتی تأخیر افتاد و شیشهٔ عطری که رو به اتمام است.

زن را که می‌گویند ناقص‌العقل است، درست هم هست.

عقل داشتیم که پیرهن‌تان را روی بالش نمی‌کشیدیم و گره از زلف وا کنیم و بر آن بخُسبیم.

شما که مَردید، شما که عقل‌تان اَتّم وُ اَکمل است، شما که فرنگ دیده‌اید و درس طبابت خوانده‌اید، مرسوله مرقوم دارید

و بفرمایید چه کنم…؟؟؟
 تصدّقت پری‌ دُخت

بوسه به پیوست است.

????????

با  خواندن این نامه، هر کس می اندیشد نویسنده  دکترای ادبیات فارسی داشته، اما اسناد و مدارک، نشان می دهد این خانم تنها ششم ابتدایی آن زمان (مشروطه) را دارا بوده است!

کتاب پریدخت نوشته حامد عسکری

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • ...
  • 3
  • ...
  • 4
  • 5
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

خداتنهایارمن

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس