خداتنهایارمن

  • خانه 
  • خدا زیباترین نگار خدایا من چه کنم ؟؟؟ خداتنهامخاطب خاص من  خداتنهامخاطب خاص من 
  • تماس  
  • ورود 

شب زیارت

08 دی 1401 توسط کوثر

شب زیارت یار است

و همه در پی نگاری اند 

من، اما به تو می اندیشم…

 نظر دهید »

مهربانی

05 دی 1401 توسط کوثر

هرکسی باید اندازه خودش مهربانی داشته باشد

 نظر دهید »

سرما

04 دی 1401 توسط کوثر

سرماوقتی گرم می شود که…

تو باشی و دل خوشی که به بودنت گرم شده

 نظر دهید »

آدمهای تنها

30 دی 1400 توسط کوثر

آدمهای تنها،حرفهای زیادی در سینه شان دارند که جزدل خودشان ،کسی شنوای آن نیست

آدمهای تنها،گاه بی اختیاراشک میریزند 

و

گاه بی اختیارلبخندمیزنند 

آدمهای تنها همیشه ازنظردیگران متهم اند و بحث هارا بایک جمله ی حق باتواست ،تمام می کنند

آدمهای تنها مزه خون راخوب می فهمند

ازبس که خون خورده اند….. 

آدمهای تنها ،تنهاخودشان را دارند 

گاهی درخیالشان خودرا درآغوش میگیرند 

گاه خودشان راصدامیزنند وجواب میدهند …

آدمهای تنها ،عالمی دارند به وسعت همه دنیا وخالی از همه انسانها …..

 نظر دهید »

امروز

21 دی 1400 توسط کوثر

و امروز روز خیلی بدی بود،اصلاروزهایی که چشم انتظار کسی هستیم روز بدی باید باشد

امروز منتظر بودم مانندهمیشه از جلوی خانه ما رد شوی و من از طبقه سوم،پشت پنجره نگاهت کنم 

کمی دلم برای نبودنت تنگ شد 

پزشک محله مایی وازمهربانی ،مانندی ندارد 

 نظر دهید »

دل بکن

20 دی 1400 توسط کوثر

وقتی دلت را بابودن کسی گرم کردی وبانبودنش به انجمادرساندی ..وقتی دلت برای داشتن نداشته هایت ملتهب شد وبا سرعتی فراگیر تورا ندا داد..

وقت ان است که دلت را از درون سینه دربیاوری وساعتهابه ان خیره شوی تاببینی کجای کارمی لنگد 

نگاه کن ببین کجای دلت ذره ای آتش گرفته ،این را از داغی جای جایش می توانی بفهمی 

آرام دست ببر و دلت را لمس کن وجای سوخته اش را مرهمی از دلداری های خودت به خودت،بده 

اصلا وقتی دل میبندی،زمان دل بریدن ،انگاردلت واقعا بریده میشود و جای بریدگی همیشه درد دارد !!

گاهی ناچاری دل ببری 

تا خون نخوری 

چون جای بریدگی دلت بالاخره خوب میشود 

اما

خون خوردن مرهمی نیست …
گاهی دل ببر .دل بکن . تا جان نکنی 

این نجاتت می دهد

 نظر دهید »

خوابی؟

20 دی 1400 توسط کوثر

چشمانم راکه باز می کنم نگاهم خیره میشود به لامپ خاموش اتاق که در۵و۱۴دقیقه صبح بین اسمان وزمین،سرگردان است..

نور لامپ حیاط ازپشت شیشه هابهسقف و درودیوار می تابد

عجب دلهره ای یهو دلم راگرفت

اصلا یاد تو بی خوابم ….توچطور خوابی ؟؟

 نظر دهید »

گاهی

19 دی 1400 توسط کوثر

گاهی ازهمه روزمره گی ها،فرار می کنم 

مثل امشب

امشب چقدر هوا بد است ،دلگیری خاصی دربوی این هواست،پراست از اشکهای ندیده ..

ازهمه بدتر این است که فکرمی کنی همه خوابندو فقط توبیداری 

وقتی اینقدر همه چیز ساکت است …شک می کنم 

به همه بودن ها..

گاهی هوا هوای دلگیری است ..گاهی دل گیر است و گاهی ..

….چشمانت راببند و به هجوم لحظات ساکت ،راه بده ..

کمی خودت را به خواب بزن .گاهی خودرابه خواب زدن نجاتت می دهد

 نظر دهید »

ارتباط

05 دی 1400 توسط کوثر

سلام 

چندصباحیه 

دلمون رو وصل کردیم به صلوات 

دوتاگروه زدیم توواتساپ و تلگرام 

به نیت امواتمون 

هرچی اونا خوشحال ترباشن ماارومتریم انگار….

https://t.me/salavatbarmohammadvaalmohamma

تلگرامه

 نظر دهید »

ختم صلوات

24 آذر 1400 توسط کوثر

خیلی خوبه که گروهی برای ختم صلوات داریم 

حالا بوی بهشت رو ازصلوات میشه فهمید..

تلگرام

https://t.me/salavatbarmohammadvaalmohamma

واتساپ

https://chat.whatsapp.com/IE60jie25vlE5urT96OLfS

دوست داشتید بیایید سرسفره صلوات ..

 نظر دهید »

بهشت

14 شهریور 1400 توسط کوثر

دلم وسعتی می‌خواهد به اندازه‌ی بهشت.

دلم لک زده برای هوای بهشت.

گاهی بهشت خیلی نزدیک تر از آن است که بدانیم.

 نظر دهید »

امشب

28 مرداد 1400 توسط کوثر

امشب حرم ال علی 

اب 

ندارد …….. امشبی را شه دین بر حرمش مهمان است ….

امشب ….

حسین جانم .فدای آن لب تشنه ات ، حسین جان … به هر زبان که بنویسم حسین ، انگار نامت مزه تشنگی می دهد  … و من می میرم گاهی برای همین تشنه بودنت … حسین 

 نظر دهید »

وقتی تو نیستی 

31 تیر 1400 توسط کوثر

امروز باز لای دفترم رابازکردم ودیدم که اخرین بار برایت نوشته ام که ..سعی‌کن‌دوستم‌داشته‌باشی‌تابتوانم‌زندگی‌کنم…اصلااگرتومرادوست نداشته باشی زندگی کردن معنایی برایم ندارد..

خب،حالا‌که‌رفتی‌،معنی‌این‌رفتن‌،نبودن‌کسی‌است‌که‌دوستم‌داشت…

اصلا.سکوت‌چقدرخوبست‌وقتی‌ندارمت‌‌…انگاربلدنیستم‌صحبت‌کنم‌وبانگاهی‌وتکان‌دادن‌سری،جواب‌دیگران‌رامی‌دهم………..اصلا‌توچه‌میفهمی‌رنگ‌دنیافرق‌می‌کند

وقتی‌تونیستی..

 نظر دهید »

...

10 تیر 1400 توسط کوثر

سلام .. 

وقتی بهت میگم ادما عجیب شدن ،باورکن ..

یکم دقت کنی،میفهمی دلهاچراتنهان ..

هرکاری میکنیم تااون کاری که خدامیخادو نکنیییییییم …این عجیبه ،!!?

 نظر دهید »

رای 

28 خرداد 1400 توسط کوثر

من رای دادم …

به عشق رهبرم 

بخاطر خون شهدا ..

 نظر دهید »

رای بدیم یا نه؟؟

26 خرداد 1400 توسط کوثر

خوب فکرکنودرست رای بده….رهرو راه عقلاباش…ببین رهبر چی میگه…

 نظر دهید »

سلام

16 خرداد 1400 توسط کوثر

سلام .. امام من  خودمون خوبای زندگیمونوخراب میکنیم…خودمون انگارعادت کردیم به بخل به خودمون .. خودمون ..این خودمون کی میخاددرست بشه؟؟؟؟؟؟ باباجون  یکم فکر..یکم اعتقاد … یکم صبر.. یکم .. اخرش میذارن میرن نعمتامون ..اونوقت .. انچه به جایی نرسدفریاداست 

 نظر دهید »

بهارمن 

05 خرداد 1400 توسط کوثر

بهارمن …

ای نگارمن تو…

 نظر دهید »

خفگی 

12 فروردین 1400 توسط کوثر

خفگی!

حس خفگی داری،وقتی شمرده گام برمیداری وسرهرکوچه ای .. کودک ونوجوانی میبینی که تاکمر درسطل زباله ،دنبال روزی گمشده خودش است

حس خفگی داری،وقتی اینقدر الودگی هوا هجوم می اورد وپیرزنی راازپشت شیشه پنجره میبینی،که نگاهش را به مردم کنارخیابان دوخته ..مبهوت وخیره دنبال اشنامی گردد..

حس خفگی داری،وقتی لابلای اشکهایت ،دردتازه ای زخم دلت را نو می کند …میسوزی و میسازی ..تازه اگر بشودساخت .!

حس خفگی داری،وقتی  کرونا دست به گلوی همنوعانت می ایدومی اید … وتودلهره لحظه جنجالی دیدارش راداری..

حس خفگی داری،وقتی زندگی تو شده یک گوشی که باان ،فقط چهره دوستانت را ازپشت صفحه ..لمس میکنی 

حس خفگی داری…

توهم مثل من ،ایاحس خفگی داری ؟

وقتی حرف زیاداست …و بغض  ،کشنده ..

وقتی باخودت ارام زمزمه میکنی که:

دیگه هیچی نمیچسبه !

من حس خفگی دارم… 

توچطور ..؟

 نظر دهید »

...

12 فروردین 1400 توسط کوثر

حس نوشتن که نداشته باشی …

موردهجوم کلمات قرارمیگیری ..

یه روز همه این نگفتنیارو ..ازگمرک سکوت ،ترخیص میکنم

یه روز انقدمیگم ومینویسم … تا خودت یه فکری به حال ماها کنی …

غصه نیومدنت … بدجوری داره محکمون میزنه ..

اخرش به رسم همه خانوما…

هیچی !!!

یادش بخیر..صدای قدمهایی که ب شوق دیدنت ..توحیاط جمکران .. شنیده میشد

 نظر دهید »

وقتی چشماتومیبندی  ..

12 فروردین 1400 توسط کوثر

وقتی چشماتو میبندی وبازمیکنی…به سرعت نور،تمام زندگی رو مرورمیکنی..

وقتی چشماتومیبندی انگارنه انگارکه داره ثانیه های عمرت میره …

اصلا .. وقتی چشماتومیبندی … کاش اگه قراره خواسته هاتونبینی … دیگه بازشون نکنی ..

عمری نشستیم وگفتیم اللهم عجل لولیک الفرج … هی گفتیم وچشمامونوبازکردیم وبستیم…

دیروز لابلای همه نفس هایی که کشیدم … فهمیدم بیخودپای چشمامونو به انتظارندیدنت بستیم وبازکردیم..

گنگم … نمیتونم بنویسم .. فکرکنم .. 

اصلافکرنمیکنم .. همون بهتربسته باشه نطق و چشم و گوش ودستوپای ما.. 

شایددستوپامون بستس که نمیتونیم ببینیمش ..شایدم ..

میدونی

شاید..نمیتونیم ببینیمت که دستوپامون بستس.. 

اما..شماکه مارو میبینی ?

 نظر دهید »

تو می ایی 

12 فروردین 1400 توسط کوثر

قشنگی بهار به اینه که ….. هوای دل عاشق هارو داره … هی میگیره … هی وامیشه.

دل بی توبه جان امد …. وقت است که باز ایی….

مشتاقی ومهجوری … دورازتو …

چنانم کرد

..دل توام گرفت ؟؟

دیده را فایده این است که دلبر بیند..

اگر همه سیگنالهای ذهنیم رو برات بنویسم… اونوقت باید بشینم تواین صفحات ..

 نظر دهید »

درد

20 آذر 1399 توسط کوثر

درد هم معنایی دارد 

اما معنای دردعلاوه برفهمیدن،میتواند چشیدنی باشد … ماننددرد های نهفته از خاطرات بردل 

میتواندکشیدنی باشد ..مانند درد نقاشی کودکی چندساله که پدرش راپشت میله های زندان …و خودش را پشت شیشه اتاقش میکشد 

میتوانددیدنی باشد .. مانند وقتی که تو اورا دوست داری ،و او دیگری را ..و تمام مهربانیهایت رابه حساب لطفت میگذارد وانسان دوستی ات 

میتوانددرد … خریدنی باشد 

مانند پسرک ۱۱ساله ای که درچهارراه،لابلای گلهای رز ،اینده اش را می فروشد تاخواهرکوچکش لذت خواندن ونوشتن را بچشد . 

اصلا درد ..انگار خیلی عجیب است 

منعطف است 

گاهی سخت میشود بحدی که کمرت میشکند زیربارش 

گاهی نرم ولطیف است که بادلت بازی میکندو چشمانت رامیزبان اشک میکند …

وگاهی…

گاهی دلم می خواهد …   دردهایت را بخرم .. دلت باهمه دردهایت ،چقدرمی ارزد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سکوت نکن ..

سکوت تو برایم درد دارد ……..

 نظر دهید »

همنشین

16 آذر 1399 توسط کوثر

امیرالمومنین علی علیه السلام فرمود:باتنهایی دمخورباش

تاباهمنشینان بد…..

 نظر دهید »

نامه

16 آذر 1399 توسط کوثر

​نامه عاشقانه از خانمی با تحصیلات ششم ابتدایی که ۱۱۵ سال پیش به شوهر پزشکش نوشته.

نامه خواندنی وعاشقانه پی نوشت،  یکصدوپانزده سال پیش نگارش یافته، از یک زن خانه دار یزدی است. وی برای همسرش که در خارج ازکشور، درس پزشکی می خوانده، چنین نوشته است.

  این نامه، در کتابخانه وزیری یزد، نگهداری  می شود.
      *بسم المعطّرٌ الحبیب*

تصدقت گردم، دردت به جانم،

من که مُردم و زنده شدم تا

کاغذتان برسد.

این فراقِ لاکردار هم مصیبتی شده زن جماعت را،

کارِ خانه و طبخ و رُفت و روب و

وردار و بگذار نکُشد، همین بی‌همدمی و فراق می‌کُشد.

مرقوم فرموده بودید به حبس گرفتار بودید. در دلمان انار پاره شد.

پری‌دُخت تو را بمیرد که مَردش اسیر امنیه‌ چی‌ها بوده و او بی‌خبر در اتاق شانهٔ نقره به زلف می‌کشیده..!!!

حیّ لایموت به سر شاهد است که حال و احوال دل ما هم کم از غرفهٔ حبس شما نبوده است.

اوضاع مملکت خوب نیست، کوچه به کوچه مشروطه‌ چی چنان نارنج‌ هایی چروک و از شاخه جدا بر اشجار و الوار در شهر آویزانند و جواب آزادیخواهی، داغ و درفش است و تبعید و چوب و فلک..!!!

دلمان این روزها به همین شیشهٔ عطری خوش است که از فرنگ مرسول داشته‌اید.

شب به شب بر گیس می‌مالیم…!!!

سَیّد محمود جان،

مادیان یاغی و طغیان‌گری شده‌ام که نه شلاق و توپ و تشر آقا جانمان راممان می‌کند و نه قند و نوازش بیگم باجی.

عرق همه را در آورده‌ام و رکاب نمی‌دهم، بماند که عرق خودم هم در آمده.

می‌دانید سَیّدجان،

زن جماعت بلوغاتی که شد، دلش باید به یک‌ جا قُرص باشد، صاحب داشته باشد، دلِ بی‌صاحاب، زود نخ‌کش می‌شود، چروک می‌شود، بوی نا می‌گیرد،

بید می‌زند، دل ابریشم است.

نه دست و دلم به دارچین‌ نویسی روی حلوا و شُله‌ زرد می‌رود، نه شوق وَسمه و سرخاب و سفیدآب داریم.

دیروزِ روز بیگم باجی، ابروهایمان را گفت پاچهٔ بُز،

حق هم دارد، وقتی آنکه باید باشد و نیست، چه فرق دارد، پاچهٔ بُز بالای چشم‌مان باشد یا دُم موش و قیطانِ زر.

به قول آقا جانمان دیده را فایده آن است که دلبر بیند.

شما که نیستید و خمرهٔ سکنجبین قزوینی که باب میلتان بود بماند در زیر زمین مطبخ و زهر ماری نشود کار خداست.

چلّه‌ها بر او گذشته، بر دل ما نیز. عمرم روی عمرتان آقا سَیّد.

به جدّتان که قصد جسارت و غُر زدن ندارم، ولی به واللّه بس است.

به گمانم آنقدری که در فالکوتهٔ طب پاریس، طبابت آموخته‌اید که به علاج بیماری فراق حاذق شده باشید، بس کنید، به یزد مراجعت فرمایید و به داد دل ما برسید، تیمارش کنید و بعد دوباره برگردید.
دلخوشکُنکِ ما همین مراسلات بود که مدّتی تأخیر افتاد و شیشهٔ عطری که رو به اتمام است.

زن را که می‌گویند ناقص‌العقل است، درست هم هست.

عقل داشتیم که پیرهن‌تان را روی بالش نمی‌کشیدیم و گره از زلف وا کنیم و بر آن بخُسبیم.

شما که مَردید، شما که عقل‌تان اَتّم وُ اَکمل است، شما که فرنگ دیده‌اید و درس طبابت خوانده‌اید، مرسوله مرقوم دارید

و بفرمایید چه کنم…؟؟؟
 تصدّقت پری‌ دُخت

بوسه به پیوست است.

????????

با  خواندن این نامه، هر کس می اندیشد نویسنده  دکترای ادبیات فارسی داشته، اما اسناد و مدارک، نشان می دهد این خانم تنها ششم ابتدایی آن زمان (مشروطه) را دارا بوده است!

کتاب پریدخت نوشته حامد عسکری

 نظر دهید »

مکن ای صبح طلوع

09 شهریور 1399 توسط کوثر


امشبی را 

شه دین 

درحرمش مهمان است

…صبح فردا…

مکن ای صبح طلوع …

 نظر دهید »

حسین جان

06 شهریور 1399 توسط کوثر

….

گاهی بعضی حرفها بغض های نهفته جانت را میشکافد…

مثل..

مادرت بمیرد ..

خواهرت .. 

دخترت … 

 نظر دهید »

بنویس 

06 شهریور 1399 توسط کوثر

بنویس برای چشمان منتظری که بارها نوشته هایت رامرور کرد

بنویس 

برای تنهاتبسم دلنشینی که بخاطرش موهایت راپریشان کردی وباقلمی ازجنس انگشتانت برروی ساعت زمان نامش راحک کردی ..  حالا هرلحظه نام اورا برایت تداعی میکند 

بنویس برای قلبی که با خواندن کلمه کلمه نوشته هایت گر میگیرداز شورفهمیدن منظورت ..

من مینویسم 

کاش توهم بخوانی 

گنگم از فهمیدن لحظاتِ
 بی تو. 

 نظر دهید »

همین روزها..

06 شهریور 1399 توسط کوثر

همین روزهاچشمانم رامی بندم وبدون هیچ اینده نگری مضحکانه..خودم را رهامیکنم بین تمام اشکها

همین روزها..دوباره سراغ تومی ایم 

دوباره میگویم ودوباره میخندم ..

اصلاهمین روزهابایدبرای توشعری بسرایم وبااهنگی از خش خش برگهای پاییزی وقارقار کلاغهای غریب …درحیاط خانه زمزمه کنم 

همین روزهاوقتی دستم را داخل اب حوض میکنم انگشتانم بی حس می شوند،درست مثل دلم!

سردی فضای غربت ،خون را درون قلبم منجمدکرده ودلم راکرخت کرده 

همین روزها… اتش میزنم برتمام هستی ام 

اتشی از جنس ساختن ..اتشی ازجنس سوختن … تاگرم کنم فضای بهت زده دلم را..

کی مرا نگاه میکنی ؟

اگرنگاهم کنی اتشم میزنی ..همین روزها

 نظر دهید »

دل 

06 شهریور 1399 توسط کوثر

دل گاهی دل نیست 

گاهی خالی گِل است..

گاهی هیچ نمیفهمد.گاه می فهمدونشانی ندارد.گاهی به ستیزبرمی خیزدو …

دل گاهی دل نیست ..

ادامه دارد.. 

 نظر دهید »

عهدعاشقانه.. 

06 شهریور 1399 توسط کوثر

عهدکرده ام روی صحرای تنت،سنگفرشی ازتنم بگسترانم…دلم رابه دلت بسایم تاسوزش فراق این روزهارادمی ارام کنم …

 1 نظر

سکوت ..

03 دی 1398 توسط کوثر

سکوت میکنم 

و به امتداد سکوتم تورامیخواهم …

این خواستن هارا ،نداشتن هارا..حتی همه غصه های نبودن تورا باکسی تقسیم نمیکنم ..

اصلا بازهم …

….سکوت میکنم

 نظر دهید »

امشب 

01 دی 1398 توسط کوثر

امشب دلم رامیان دانه های اناری که بین انگشتانت

…

جاگذاشتم 

درون کاسه انارراببین …

 نظر دهید »

یلدای من ...

01 دی 1398 توسط کوثر

تصمیم دارم 

بنویسم 

باز بنویسم … اگرموافقی برایم لبخندبزن

?

 نظر دهید »

سلام برخدا

08 بهمن 1396 توسط کوثر

خاستم خیلی صمیمی وبی مقدمه ازمحبوب بی مثالم تشکرکنم….ممنونم که گل های سپیدبرفت را روی سرمان ریختی…من مثل مورچه ای که ارام برگ راتکان میدهدتاهوای بیرون رانگاه کند ،هرازگاهی پرده راکنارمیزنم وازپشت پنجره نقل های عروسی ابرهاراکه روی زمین میپاشدرامیبینم ….  گفته بودم صبح می ایم پی ات…برف امدردپایت گم شد

 نظر دهید »

بسمک اللهم ...فدای نامی که به تسلطش مورچگان هم لب فروبستند..خدایاای پناه انان که درپشت درهای بسته لبهایشان خاضعانه صدایت میزنند..عشق راهم انتهایی جزجنون نیست درتومحوشدن هم زیباست ...همچون علی اکبردرخودت محومان کن

22 دی 1395 توسط کوثر
 1 نظر
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

خداتنهایارمن

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس